نوری از نیکی ، جاودانه در دل ها
 زنده یاد 

مهندس شمس الدین جمشیدی

می‌نویسم برای مردی که زندگیش سراسر مبارزه بود؛
چه در جبهه،
چه در دل کوه‌ها و جاده‌ها،
چه روی تخت که سالها، صبورانه، بی‌صدا، با رنج، دوام آورد…
 
پدر ما، فقط یک پدر نبود…
او یک انسان شریف بود، از جنس صبوری، از جنس بزرگی.
مردی که روزی در جبهه‌های جنگ، جانش را کف دست گرفت
و برای سرزمینش جنگید…
و بعدها، با همان دستان، به سازندگی رو آورد.
جاده ساخت…
راه باز کرد…
از دلِ کوه، از دلِ خاک، برای مردم راه گشود…
او مهندس بود،
جهادگر بود،
آبادگرِ بی‌ادعای این سرزمین…
جهاد می‌کرد، می‌ساخت، می‌بخشید، صبوری می‌کرد.
 
اما درست وقتی زندگی داشت طعم خوشی می‌گرفت،
درست همون‌جا که باید نفس راحت می‌کشید،
بیماری به سراغش آمد و
روز به روز، نفس به نفس،
از حرکت و صدا و توان افتاد…
اما هنوز، با همون چشم‌ها،
با همون نفس‌های بریده،
با همون سکوتِ پر از حرف،
می‌خواست بمونه…
می‌خواست کنارمون باشه…
می‌خواست زندگی کنه،
نه برای خودش… برای ما…
 
اون تخت، شده بود دنیای کوچیکش…
ولی تو همون دنیا، بزرگ‌ترین جنگ‌ها رو کرد…
با تنِ بی‌رمق،
با زخم‌هایی که هیچ‌وقت فریاد نزد،
با دلی که هنوز می‌خواست پدر بمونه، حتی وقتی جسمش دیگه طاقت نداشت…
 
بابا…
نمی‌دونم از کجا بگم…
از کجای این ۱۸ سالِ سخت، این ۱۸ سالِ دلهره، انتظار، سکوت…
۱۸ سال، هر روزت تکرارِ درد بود…
صدایی که خاموش شد…
قدم‌هایی که دیگه برداشته نشد…
و لقمه‌هایی که فقط آرزو شدن…
 
اما تو موندی…
با همون چشمای خسته،
با همون سکوتِ سنگین،
با همون نفسهات که انگار التماس بودن برای یک روز بیشتر موندن کنارمون…
 
من می‌دیدم بابا…
می‌دیدم چجوری تو تنِ ساکتت، هنوز زندگی بود…
می‌دیدم چطور می‌جنگی، بی‌هیچ حرفی، بی‌هیچ اعتراضی…
 
چه سخته بابا…
چه سخته نگاه کردن به جای خالیت،
تو رفتی…
با رفتنت یه چیزی از دل‌مون کندی که دیگه هیچی جاشو پر نمی‌کنه…
 
پدر ما، بی‌صدا شکست،
آروم آب شد،
ولی تا لحظه‌ی آخر، نفس کشید فقط برای بودن کنار ما…
و حالا،
حالا جاش خالیه…
و هیچ‌چیز این جای خالی رو پر نمی‌کنه…
 
با افتخار می‌ایستم برای ادای احترام به بزرگی‌اش،
به سکوتِ دردناکش،
و به زندگی پُرغروری که ساخت و از خودش به‌جا گذاشت.
 
«دخترت فاطمه»

یادش در دل ها زنده

و نامش در لبخند خاطره ها جاری

با فاتحه ای  از مهر ، آرامش را نثار روح پاک و نیک سرشتش کنیم

و با صلواتی از دل ، روحش را به آغوش نور بسپاریم .